#دختر_ماه_پارت_119
بدون هیچ حرفی جلوتر رفتم که اون دختر گفت
دختر:چیزی میخواین؟؟
لبخندی زدم و گفتم:نه
بعد سریع جلوش ظاهر شدم و دندونامو فرو کردم توو گردنش....
حالا دیگه طعم خون واسم گس نبود بلکه از عسل شیرین تر بود...با لذت میخوردم که یدفعه به عقب پرتاب شدم...ساشا بود که عقب پرتم کرده بود...با عصبانیت بهش نگاه کردم و داد زدم
_چرا نذاشتی بخورم
ساشا:سوین تو داشتی میکشتیش...آدم کشتن توو گروه ما نیس فقط باید درحد رفع عطشت بخوری فهمیدی....
به اون دختر نگاه کردم ساشا راست میگفت داشتم میکشتمش ...بیچاره رنگش مقل گچ شده بود و جون نداشت رو پاش وایسته...
رو به ساشا گفتم
_متاسفم دست خودم نبود
ساشا:میدونم عزیزم هنوز اولشه و کنترلت سخته ولی یکم که بگذره خودت عادت میکنی...حالاهم صبر کن من اینو درست کنم بریم..
_باش
ساشا ذهن اون دختر رو از وجود من پاک کرد و گفت که دور گردنش دستمال ببنده ..
اومد طرفم ولبخندی زد و گفت
romangram.com | @romangram_com