#دختر_ماه_پارت_101
آرزو:رفتن توو اتاق الان صداشون میزنم بیان
بلند شد و خواست بره که گفتم
_خودم میرم تو بشین..
به سمت اتاق رفتم تا خواستم در رو باز کنم حرف هاشون توجهمو جلب کرد..
ساشا:سامی تو که بهتر از همه میدونی چقدر دوسش دارم....میترسم بهش بگم و مثل اون روز عصبانی بشه...ولی از یه طرف هم میترسم عاشق اون عوضی بشه...دارم دیوونه میشم..
سامیار:ساشا تو سعی کن بهش بگی شاید قبولت کرد..
ینی ساشا کسیو دوس داره...بااین فکر غم زیادی توو دلم نشست ولی با حرفی که ساشا زد چشمام گرد و شد قلبم شروع کرد به بی قراری....
ساشا:سامیار تو سوین رو نمیشناسی الان بهش بگم دوست دارم فک میکنه بخاطر چی باز دارم میگم..منظورمو اشتباه برداشت میکنه...
دیگه چیزی نفهمیدم ..زانوهام سست شدن و دیگه نتونستم رو پام وایستم ...اصلا باور نمیشد که ساشا هم دوسم داره...اشکام شروع به باریدن کرد..اشکایی که بخاطر خوشحالیه زیاد بود...
میخواستم در اتاق رو باز کنم و بپرم توو بغل ساشا و بگم منم دوسش دارم ولی الان وقتش نبود...اول باید یه سئوال از مت بپرسم...
سریع اشکامو پاک کردم ولی نتونستم نیش بازمو جمع کنم...خواستم در بزنم که در باز شد و قیافه اون دوتا نمایان شد...
سامیار با چشمای تنگ شده گفت
سامیار:اینجا چیکار میکنی؟؟
romangram.com | @romangram_com