#دختر_ماه_پارت_100




دستی به چشمام کشیدم نمیدونم چجوری ولی گریم گرفته بود و نفهمیده بودم..به ساشا نگاه کردم،نگرانی توو صورتش معلوم بود....اون چشما رو که دیدم نتونستم طاقت بیارم و خودمو انداختم توو بغلش گریه کردم..مهم نبود دیگه اگه همه بفهمن دوسش دارم ...مهم الان بود که نیاز به ارامش داشتم...

ساشا منو از بغلش کشید بیرون و گفت

ساشا:سوین چرا گریه میکنی؟

_ساشا اون همه چیو میدونه حالا دیگه توان مقابله بامنو داره ...من خیلی ضعیفم مطمئنم شکست میخوریم..

ساشا:هیچوقت ناامید نباش سوین تو تنها نیستی..ما کمکت میکنیم ...اگه تو مطمئنی شکست میخوریم ...من مطمئنم که پیروز میشیم..

فقط به چشماش نگاه کردم و چیزی نگفتم...ساشا یدفعه قیافه شیطونی به خودش گرفت و گفت

ساشا:اصن بیا شرط ببندیم اگه شکست خوردیم هرچی تو بگی...اگه موفق شدیم هرچی من بگم باید انجام بدی..

به این تلاشش واسه امیدوار کردن من لبخندی زدم و دستمو گذاشتم توو دستش و گفتم قبوله

لبخندی زد و گفت

ساشا:حالا سوین خانوم میشه بلند شی یه غذای خوشمزه آماده کنی..آخه خیلی گشنمه

لبخندی زدم و بلند شدم رفتم آشپزخونه...

چون زیاد حوصله نداشتم و دوس داشتم زودتر آماده شه...ماکارانی پختم ..بعد اماده شدن بچه هارو صدا زدم اومدن توو آشپزخونه ولی ساشا و سامیار نبودن..

_ساشا و سامیار کجان؟

romangram.com | @romangram_com