#دختر_فوتبالیست_پارت_6
پولا رو گذاشتم رو جلوي فروشنده و گفتم:بفرماييد
فروشنده:حالا خوشگله ميتوني از راه ديگه اي هم حساب کني
کيفم رو اوردم بالا و محکم کوبوندم تو سرش و بلند داد زدم:سگ خور
و با بچه ها بدو بدو اومديم بيرون و سوار ماشين نسيم شديم و بعد از1 ساعت دور زدن تو خيابونا برگشتيم خونه.
________________________________________
صبح جمعه بود براي همين ميخواستم تا جايي که جا داشت بخوابم.البته اين فقط تصور خودم بود.چون دقيقا داشتم به قسمت هاي هيجاني خوابم ميرسيدم که يهو صداي دلنگ و دولونگ اومد.
يک آن فکر کردم زلزله شده.اخه کله ي صبح که ادم مغزش نميرسه زلزله دلنگ و دولونگ نداره.واسه همين فکر مسخرم سريع نشستم سر جام و دستام رو گذاشتم روي سرم.که يک دفعه صدا قطه شد. تعجب کردم.سرم رو بالا اوردم که تو اون تاريکي ببينم چه خبره....
خدايا به همين لحظه ي مقدس مرگ اين دو تا جونور رو بده تا منم بتونم راحت بخوابم.
همونطور که داشتم ميگفتم تا سرم رو اوردم بالا يهو يه نور نارنجي اوفتاد تو جفت چشمام و مردمکاي چشمام رو از ريشه سوزوند.بيا کور شدم رفت.
وقتي حالم اومد سر جاش چشمم به اون دوتا مارمولک افتاد که وسط زمين پخش شده بودند و ميخنديدن.
تنها کاري که از دستم بر ميومد اين بود که دهن مبارک رو باز کنم و اونا رو به باد فحش بگيرم چون چشمام هنوز داشت ميسوخت.
romangram.com | @romangram_com