#دختر_فوتبالیست_پارت_55


با ناراحتي به کوهيار نگاه کردم و گفتم:بچه ها دوس ندارم دربارش صحبت کنم

کيارش دستشو گذاشت دور شونم و من يه قدم رفتم عقب و کيارش با تعجب بهم نگاه کرد.سريع گفتم:اوه...يعني ااااااخ....دستتو گذاشتي رو سوختگيم

کيارش-واي متاسفم شهاب جان.کوهيار تو هم نميخواد ديگه درباره ي اين موضوع صحبت کني

کوهيار بهم نگاه کرد و من دور از چشم کيارش زبون درازم رو براش در اوردم.

کيارش تو راهرو ازمون جدا شد و من موندم و کوهيار و چند تا از بچه هايي که بي توجه به ما به سمته اتاقاشون ميرفتن

کوهيار-ايندفعه در رفتي...اين تازه يکيش بود منتظر بعديش باش

من-مطمئن باش از پس همشون بر ميام....چون بالاخره من يه دخترم

کوهيار-يک هيچ اما هميشه اينجوري نميمونه

ازش دور شدم و با دست بوس براش فرستادم و گفتم:من که چشم اب نميخوره اق پسر

يه ساعت بعد از اينکه با اون نره غول،کسري رو ميگم،تو اتاق درباره ي رشته هاي ورزشيمون حرفيديم ديگه حوصلم سر رفت.چون حرف زدن با کسري اصلا حال نميداد.يه جوري ميحرفيد که انگاري واسه مصاحبه اومده.منم که مثه هميشه شخله پخله حرف ميزدم.

ار اتاق اومدم بيرون و رفتم تو محوطه.فردا بايد به بچه ها زنگ ميزدم که ميومدن دنبالم و يه دوري ميزدم.پوسيدم اينجا.شب شده بود ديگه.ساعت 8 بود.شام هم نميخوردم چون اگه ميخوردم شب خوابم نميبورد.از اين دختراي تيتيش نبودم که بگم سايز کمرم بهم مبخوره ها ...نه...فقط مشکل خواب پيدا ميکردم.

رفتم پشت ساختمون خوابگاه.دوباره همون ارامش هميشگي.چه جاي توپي پيدا کردم.خوش به حال خودم.با خودم فکر کردم باز بايد برم تو اتاق و بخوابم و فردا برم سر تمرين.چقدر اين چند روزم عين هم بودن.


romangram.com | @romangram_com