#دختر_فوتبالیست_پارت_53


خوشحال لباسام رو برداشتم و به سمته اتاقم به راه افتادم.خب اينم از اين پسره



به بدبختي از جام بلند شدم.اي خدا حالا نميشد ميذاشتن ساعت نه صبح؟

کلا همه جا با ساعت هفت صبح قرارداد بستن.هر غلتي که ميخواي بکني ميگن هفت صبح بيا.اين کسري هم که عين مرغ ميمونه.شب زود ميخوابه و صبح دير بيدار ميشه.حداقل مرغ بدبخت صبح زود بيدار ميشه اينکه دست مرغ رو هم از پشت بسته.با لنگ و لگد کسري رو بيدار کردم.اصن از هيکلش خوشم نميومد.اينقدر که بازوهاش گنده بود وحشت ميکردي.از اون تيريپايي بود که وقتي راه ميرن انگاري زير بغلشون هندوانه گذاشتي.حقم داشت چون کشتي کار ميکرد.لباسام رو پوشيدم و با يه بسم الله در اتاق رو باز کردم و تا پاهاي واموندم رو گذاشتم بيرون چشم تو چشم اين کوهيار چلغوز شدم.بخشکي شانس.تو اپارتمانم هي اون با سعيد برخورد داشتم اينجا هم هي کوهيار رو ميبينم.اونم چه ديدني!!

با اخم بهش نگاه کردم و گفتم:

سلام

کوهيار پوزخندي زد و گفت:حقم داري اخم کني چون امروز نميتوني از دست من در امان باشي

من-غلطاي اضافي

کوهيار-حرف دهنتو بفهم

من-هر چي دلم بخواد ميگم

کوهيار-پس منتظر باش منم هر کاري که دلم بخواد ميکنم

من-ببينيم و تعريف کنيم


romangram.com | @romangram_com