#دختر_فوتبالیست_پارت_37


وقتي رسيديم جلوي باشگاه قلبم گروم گروم ميکرد.کف دستام عرق کرده بود.بچه ها هم حالشون از من بهتر نبود.پياده شديم و با هم به عظمت باشگاه خيره شديم.ووووي خدا جونم چقدر گنده يه.هيچکي قدم از قدم برنميداشت.پسرا را رو ميديدم که ساک به دست وارد ورزشگاه ميشدن.اما من حتي جرات نزديک شدن هم نداشتم.نسيم کولم رو برداشت و داد به دستم.ودوباره به ورزشگاه خيره شد.بهنوش هم هيچي نميگفت.

فکر نميکردم اينقدر سخت باشه.داشتم به سمت در ماشين ميرفتم که دستاي بهنوش و نسيم جلوم رو گرفتن.برگشتم.از بچه ها خدافظي کردم و با قدماي لرزون به سمت ورزشگاه رفتم.يهو دويدم تا پشيمون نشم و برگردم.جلوي نگهباني کارتم رو نشونش دادم و وارد شدم.

يا حضرت فيل چه گندس اسنجا.چه ورزشگاه ولنگ و بازيه.

به پسرا نگا کردم.همه خوشتيپ و خوش هيکل.به سمته اب سرد کن رفتم و اب سرد خوردم و دوباره به همه جا نگا کردم.خدا جووون غلت کرد.گه خوردم.من ميخوام برگردم.داشتم به سمته در خروجي ميرفتم که يه نفر صدام کرد.

شهاب

در جا واستادم و عين جن زده ها برگشتم ببينم کيه.

من-سلام

اون-واي پسر چقدر تغيير کردي.

و اومد نزديک و بغلم کرد.وقتي از بغلم اومد بيرون به سينه هام زل زد.خاک عالم تو گورم الان ميفهمه.

اون-اينجا خيلي گرنه بيا بريم تو خوابگاه

من-باشه بريم

اون-راستي شهاب ميدوني شماره ي خوابگاهت چنده


romangram.com | @romangram_com