#دختر_فوتبالیست_پارت_36

من-شهاب شکل منه

رفتيم تو حياط بهنوششون و سه تايي داشتيم تمرين ميکرديم که چجوري تف کنيم!!چه کار سختيه.بعدشم راه رفتنم رو درس کردن.وصدام رو هم تنظيم کردم.

شب رفتم خونه و يراس رفتم تو اتاقم.هيچکي منو نديد.چون بابام کتابخونه بود و مامانمم هم سرگرم اشپزي.يه دوش گرفتم تا موهام به حالته طبيعيش برگرده.بعدش به همه سلام کردم و در مقابل چشماي متعجبه همه گفتم موهام رو کوتاه کردم.تمام شب رو پيش شهاب بودم.و اروم اروم داشتم تکنيکاي فوتبال رو از زير زبونش ميکشيدم بيرون.شب ساعت 10 خوابيدم تا صبح سرحال باشم.خوابم نميبرد.خيلي استرس داشتم.يعني فردا چه اتفاقي واسم ميوفتاد؟؟

صبح مامانم صدام کرد و کمکم کرد چمدونم رو ببندم.با کلي گريه و زاري از مامان خدافظي کردم.بابا هم يه عابر بانک پر از پول بهم داد.شهاب هم بوسم کرد.چقدر امروز ناراحت بود.

سوار ماشين نسيم شدم و جيغ بلندي کشيدم و گفتم:

بريـــــــم

نسيم-هي اينجا مثه اتاقت تويله نيس ها

من-شعبه دوش که هس

نسيم-چرا تو هروقت استرس ميگيري زبونت وا ميشه؟

تا تهران کلي فک زدم واسشون.وقتي رسيديم تهران رفتيم خونه ي مامان بزرگم و بچه ها رو بهش معرفي کردم و گفتم تابستون اينا پيشتن.اونم قبول کرد.از اون ور رفتيم خونه ي دانشجويي خودمون و من اماده شدم.ساعت 4 بود.چون ورزشگاهش خارج از تهران بود بايد راه ميوفتاديم..سوار ماشين شدم و کل راه رو صلوات فرستادم.خدا جون خودت کمکم کن.يعني چه اتفاقي برام ميوفته....

________________________________________





romangram.com | @romangram_com