#دختر_فوتبالیست_پارت_10

و دوباره شروع کردم به خنده.همه ميدونن که اگه با من شوخي ميکنن بايد منتظر تلافي هم باشن.اما مثه اينکه اين دو تا يادشون رفته بود.

ساعت دو بود که از دربند دل کنديم و رفتيم باشگاه بدن سازي.

يک ساعت تمرينمون رو هم کرديم.هميشه يه جوري تمرين ميکرديم که هيکلامون مثل اين زناي کشتي کج نشه که حالت بهم ميخوره بهشون نگاه کني.ساعت سه بود.سه تايي سر ظهر تو جز گرما داشتيم خيابونا رو با ماشين متر ميکرديم.کلا جمعه ها ما تو خونه طاقت نمياورديم.

من-دقت کردين ما نهار نخورديم؟

نسيم-تنهايي فکر کردي؟

من-نه با شهاب پيامکي به اين نتيجه رسيديم.

نسيم-دلم واسه شهابتون تنگ شده

من-دل تو بي جا کرده مگه از خودت داداش نداري که دلت براي داداش من تنگ ميشه

نسيم-اخه خيلي خوش تيپه

من-خب به خواهرش رفته

بهنوش-اه اه اه.باز اين خودشو انداخت وسط

من-بچه ها بريم يه ساندويچي چيزي بخوريم

نسيم-منم موافقم

romangram.com | @romangram_com