#دختر_فوتبالیست_پارت_11
بهنوش-اره بريم
به پيشنهاد من يه ساندويچ فروشي کثيف رفتيم و ساندويچ کالباس خورديم.
برگشتيم خونه.ساعت نزديکاي چهار بود.
رفتم پاي لپ تاپم و يه گشتي تو اينترنت زدم.بچه ها هم پاي تلوزيون بودن.ساعت هشت هم باز مثل اين ديوونه ها از خونه رفتيم بيرون و قرار شد بريم سينما.يه فيلم عاشقانه بود که داشت خوابم ميگرفت.
خونه که اومديم مثل جنازه افتاديم رو تخت.قبل از اينکه بخوابم به پس فردا که اولين امتحانم بود فکر کردم.اينکه چقدر دلم واسه داداشم شهاب تنگ شده.اينکه فرهاد و بهنوش چقدر بهم ميان.و نميدونم ديگه داشتم به چه چرندياتي فکر ميکردم که خوابم برد.
________________________________________
من معماري ميخونم و نسيم و بهنوش برق.اون دو تا درساشون خيلي از من بهتره.اما خب من کلا از همون اول به معماري علاقه داشتم.اول ميخواستم برم تربيت بدني اما منصرف شدم و رفتم معماري.
نسيم يه داداش داشت به اسم ميلاد که 16 سالش بود.با يه مامان و باباي ماه که من هميشه عاشقشون بودم.سطح خانوادگيشون خوب بود.يعني ميتونستن خرجايي مثه خريدن يه ماشين زانتيا واسه دخترشون بکنن.
حالا من رو نگا.با اينکه بابام مهندس عمران و مامانم يه ماما اما بازم بايد يه پي کي زير پاي من باشه.اي خدا از همون بچگي شانس با من قهر بود.
و بهنوش که تک بچس.وضع خونوادش هم از من و نسيم بهتره اما اون از من بدبخت تره و با اتوبوس بايد اينور و اونور بره.
امروز يکشنبس و منه بدبخت تو اتوبوس نشستم و دارم سعي ميکنم يه سري فرموله اجق وجق رو تو مخم فرو کنم.
ديگه خسته شدم از درس.کم اوردم.به خدا نميکشم.مگه ادم چقدر ظرفيت داره؟؟اين همه درس خونديم اخرش نميتونيم با يه خط از همون کتابا کوچيکترين مشکل زندگيمون رو حل کنيم.اي بابا چقدر من امروز غر زدم.
romangram.com | @romangram_com