#دختر_بوکسور_پارت_65

وندی _ دلم که نمیخواد هیچ تازه بدمم میاد

یه ایش کشیده گفتم و حلش دادم اونطرف وقتی رفت کنار تازه تونستم صورت زیبای یار ..اا ا چیزه یعنی صورت بدترکیب این دماغو رو ببینم

دستشو هی تند تند میکشید زیر لبش بچم مشکل داره خدا شفاش بده با دیدن میز و نوشابه افکار شومی تو کلم نشست بزار برات دارم بچه پرو به من میگن وانیا برگ هولو که نیستم

وجدان _ اون چغندره نه هولو

_ برو بابا توام هی مزاحم اوقات شریف من میشه

وجدان _ خاستم ملتفت شی

_ باشه ملتفیت شدیم

به سمت میز رفتم نشستم سر جام ..

ونداد پشتشو کرد به ما و رفت بیرون از آشپزخونه. اون زشته هم دوباره برگشت سرکارش فکر کنم داشت سالاد درست میکرد. یه نگاه بهش انداختم و یه نگاه به شیشه ی نوشابه من که یه بار این بلا رو سر وندی آوردم . حالا چو خیلی دل رحمم بزار واسه اینم بشه یه تجربه بی نسیب نمونه .آخ من فدای تو بشم که همیشه به کارم میای ...نوشابه رو میگما مدیونی اگه فکر خلاف کنی ..

با چیل باز شده نوشابه رو ورداشتم و شروع کردم به تکون دادنش حالا تکون نده کی بده . حسابی که از خجالتش در اومدم گذاشتم رو میز بغل دست خودم اون یارو هم کلشو هی تکون تکون میداد فکر کنم بد بخت تیک عصبی داره

دیگه کم کم داشت حوصلم سر میرفت که وندی با سر و صدا وارد شد

وندی _ آرتا آرتا . بیا اینا رو بگیر از دستم .

اومد تو آشپزخونه از پشت بغلش کرد و دم گوشش جوری که منم بشنوم ولی مثلا یواش گفت

وندی _ به احوال خانم خودم به به ببین چه کردی


romangram.com | @romangram_com