#دختر_بوکسور_پارت_64

آرتا _ پس چرا داشتی اونطوری میخندیدی؟

_ باید توزیح بدم ؟

با حرس برگشت که بره

آرتا _ نه ( بعدم زیر لب گفت ) دختره ی دیوانه معلوم نیست چشه

کثافت به من میگی دیوانه من یه حالی از تو بگیرم که اون سرش ناپیدا .. همین که رفت منم رفتم توالت و بعد از انجام کارای ضروری به

سمت آشپزخونه پرواز کردم

با دیدن نرده ها یه ذوقی کردم که نگو .آخ جون نرده سوار چه حالی میده . همین که رسیدم بهشون اومدم سوارش شم که دیدم

زشته وایساده جلو در آشپزخونه و داره با تعجب نگام مبکنه

این چرا اینجوریه .سری تکون داد و رفت تو آشپزخونه منم شونمو بالا انداختم و بعد از سرسره سواری پریدم تو آشپزخونه همچین با سرعت پریدم که وندی رو ندیدم داشت میومد برین با کله ی عزیزمان رفتم تو شکمش اونم دوباره پرت شد تو آشپزخونه و افتاد رو زمین منم روش

آخ که دماغ نازنینم از دست رفت بی دماغ شدم رفت

داشتم دماغمو ماساژ میدادم که وندی یکی زد تو سرم آخخ

_آخ فلج شی ون غرازه که زدی هم بیدماغم کردی هم کلمو

وندی _ به من چه پاشو برو کنار از رو من که لهم کردی

_ بیا برو انگاری تحفس دلتم بخاد که زیر من له شی


romangram.com | @romangram_com