#دختر_بوکسور_پارت_60
ونداد _ چرا به من چیزی نگفتن ؟ یعنی من اینهمه غریبه بودم که حتی نخواستن کوچکترین اشاره ای بهش بکنن ؟
_ نه ونداد دلیل اینکه من یا خونوادت بهت چیزی نگفتیم حساسیت زیادت نسبت به وانیا بود
ونداد _ برو بیرون میخام تنها باشم
_ باشه ولی حسابی فکراتو بکن . این چیزیه که اتفاق افتاده و کاریشم نمیشه کرد . الان دیگه دعوا و اعصاب خوردی فایده ای نداره پس سعی کن خودتو راضی کنی
سرشو تکون داد و با همون لباساش دراز کشید رو تخت آرنجشو گذاشت رو چشاش منم بلند شدم و به سمت در رفتم اون نیاز به فکر کردن داشت و باید این وقت رو بهش میدادم تا با خودش کنار بیاد
از اتاق بیرون رفتم و وارد اتاق خودم شدم ....
وانیا
بعد از اینکه ونداد رفت تا یک ساعت بعدش من بی صدا داشتم اشک میریختم و به این کار اشتباهم فکر میکردم ونداد درست میگه من حق نداشتم که تو بغل یه مرد غریبه اون جوری بر*ق*صم این کارم باعث شد تا شعور و تربیت خانوادمو ببرم زیر سؤال همینطور غیرت تنها داداشمو .
پاهامو دستامو جمع کردم تو خودم و به حالت جنین وار در اومدم با سردردی که بخاطر گریه کردن گرفته بودم نتونستم بیشتر از این تحمل کنم و به خواب رفتم ...
با نوازشای دستی رو موهام بیدار شدم ولی توانی نداشتم که بخام چشمامم باز کنم پس همونطور بسته نگهشون داشتم دستی که میرفت لا موهام و میومد بیرون باعث میشد یه احساس خیلی خوبی بهم تزریق بشه و منو بیشتر به سمت آرامش بکشه .
با صدای ونداد چشمامو باز کردم و زل زدم تو اون دوتا گوی آبی .
وندی _ بیدار شدی آبجی گلم ؟ پاشو عزیزم بلند شو بریم شام بخوریم ناهار که نخوردی الان اگه پتو رو کنار بزنم شیمکت که چسپیده به ستون فقراتت لوت میده که از گشنگی داری حلاک میشی پس بلند شو که بریم
نمیدونم درست احساس میکردم یا اینکه توهم بود ولی همون دو تا چشای آبیه شیطون قبل الان رو به روم بودن و این منو خوشحال میکرد یعنی اینکه ونداد منو بخشیده و این بزرگترین دلگرمیی بود که میتونستم امروز از طرف ونداد بگیرم
خدایـــــــــــــــــــــ ـــــــا چاکرتم در بست
romangram.com | @romangram_com