#دختر_بوکسور_پارت_59
_ آروم باش ونداد .باشه میگم بشین تا بگم
بعد از اینکه دوباره نشست یه دقیقه سکوت کردم و شروع کردم به حرف زدن
_ونداد یادته 15 سال پیش وقتی که میخواستیم بریم آلمان پدرم و پدرت هنوز شریک بودن
با تکون دادن سرش تایید کرد
_ خب پس اینو هم میدونی که به هم قول داده بودن تا هیچ وقت از هم جدا نشن
دوباره سرشو تکون داد . نفسمو محکم دادم بیرون و بقیشو گفتم
_ وقتی ما میخواستیم بریم هر دو خوانواده با هم یه قرارایی گذاشتن که کسی ازش خبر نداشت اینو اون موقع منم حتی نمیدونستم ولی یه سال بعد متوجه شدم .
ونداد که حالا کنجکاو شده بود سرشو بلند کرد و بهم نگاه کرد
_ اون فکری و که میکنی درسته اونا تصمیم داشتن که با ازدواج من با وانیا این دوستی رو خیلی محکم تر کنن حتی به فکر بچه بودن وانیا هم نبودن من یه پسر 15 / 16 ساله زنی داشتم که بچه تر از اونی بود که فکرشو بکنی.
به قیافه ی شوکه شده ی ونداد اهمیت ندادم و ادامه دادم
_ درسته وانیا ی 5 ساله شده بود زن دائم و عقدیه من .اولش نمیدونستم دلیل این کاراشون چیه . و برامم اهمیت نداشت ولی وانیا بچه تر از اونی بود که بخواد زن منی که تو اوج جوونی بودم باشه خب اون موقع عقل خودمم نمیرسید که پدر و مادرامون چیکار کردن وگرنه جلوشونو میگرفتم حالا هر طوری که بود .گذشت این اتفاق اونا بدون حظور من و وانیا ما رو به عقد هم در آورده بودن .تا خیالشون از بابت خیلی چیزا راحت باشه
مهمترینشم وانیا بود میترسیدن از روزی که وانیا عاشق کس دیگه ای بشه و اونا نتونن ازدواج ما دو تا رو با هم ببینن . دو سال از عمرم تو جوونی و خامی گذشت درست موقعی که دانشگاه قبول شدیم شب قبلش پدرم همه چیو بهم گفت و این شد یه شک بزرگ واسه من آدمی نبودم که بخوام نامردی کنم پس به اون دختر بچه ای که زن من بود وفادار موندم تو هیچ مهمونیی نر*ق*صیدم .الکل نخوردم تا کار اشتباهی ازم سر نزنه دوست دختر نداشتم به کسی نگاه هرز ننداختم تو اوج جوونی داشتم غریزه ی خودمو کنترل میکردم
ولی امشب دیگه نتونستم جلوشو بگیرم اون کسی که داشت با ناز جلوم میر*ق*صید زن من بود و واسم حلال ولی مشکل اینجا بود که نه تو میدونستی نه وانیا بخاطر همین زیاد بهش نزدیک نشدم .این بود اون چیزی که واسه توجیح کردنت باید بهت میگفتم گرچه دیر یا زود خونوادت هم به تو میگفتن هم به وانیا
بعد بهش نگاه کردم کلافه و تو فکر بود درکش میکردم این اتفاق میتونست نیوفته خونواده هامون خیلی خودخواهانه واسه ما تصمیم گرفته بودن و من از این اتفاق زیاد ناراضی نبودم درسته تا قبل از اینکه ایران بیام دلم نمیخواست وانیا رو ببینم ولی وقتی دیدمش به دلم نشست
romangram.com | @romangram_com