#دختر_بوکسور_پارت_34

ای وای این اگه بره که من بدبخت میشم تا جایی که جا داشت قیافه ی مظلومی به خودم گرفتم و لبامو غنچه کردم

_ وندی جونم اذیت نکن دیگه

یه دقیقه زل زد بهم و یه پوف بلند کرشید. بعدم دوباره برگشت و با یه دستش یکی از چمدونا و با اون یکی دستش یکی دیگشو برداشت.

منم از بس ذوق زده شده بودم سریع پریدمو یه ماچ محکم کاشتم رو لپش بعدم برگشتم و به سمت اتاق رفتم تا آماده بشم

................

الان همه بارو بندیلامو بستم و جلو در ماشین وندی همراه وندی وایسادم و دارم با مامی و بابایی خدا حافظی میکنم

به سمت مامانی رفتم و بغلش کردم مامانی هم با گریه داشت حرف میزد

مامان _ دخترم اول میسپارمت به خدا و بعد به خودت حواست به خودت باشه عزیزم

_ ای بابا مامان نمیرم که واسه همیشه بمونم 3 هفتس دیگه بر میگردم گریه نکن دیگه باشه

خودمم گریم گرفته بود ولی جلوی خودمو گرفته بودم تا مامان بیشتر از این ناراحت نشه

بعد از اینکه خوب مامانی رو چلوندم به سمت بابایی رفتم و خودمو پرت کردم تو آغوش پدرونش

بابا _ مواظب خودت باش دخترم .. هر چی لازم داشتی زنگ بزن و بهم بگو هر موقع که بود

یه بار آروم پلک زدم که یعنی باشه بعد از کلی هندی بازی و لوس کردنای خودم واسه بابا و مامان و دلقک بازیای وندی جونم و ابراز دلتنگی فراوان بلاخره رضایت دادیم که راهی بشیم

ونداد پشت فرمون نشست و منم کنارش بعد از بستن کمربند و بای بای کردن و ریختن آب پشت سرمون راهی شمال شدیم الانم تو


romangram.com | @romangram_com