#دختر_بوکسور_پارت_33
_ بیشعوری
ونداد _ پووفف بابا باشه تسلیم من رفتم پائین چمدونتو که بستی بیا تا راه بیوفتیم
سری به نشونه ی باشه تکون دادم و اونم رفت بیرون
بعد از اینکه وندی رفت دوباره رفتم سر اون لباس خوشکلام و دو سه تایشوو چپوندم تو ساکم ..
بعد از نیم ساعت بلاخره رضایت دادم که دست از جمع کردن ور دارم دسته ی چمدونامو گرفتم و یکی یکی گذاشتمشون دم در
_ ووووونـــــــددددیـــــــیی جــــــــــــونـــــــــــــممم
بعد از چند مین وندی با یه قیافه ی متعجب اومد بالا و رو به روم ایستاد
وندی _ چی شده ؟ چی میخوای ؟ چرا داد میزنی ؟
_ عزیزم تو که خیلی خوبی ...تو که ناناس منی ... توکه .....
وندی _ بسه بسه خر شدم رفت بگو چی میخوای ؟
نیشم تا بناگوش باز شد و با چشم به جلوی پاش اشاره کردم با تعجب به سمت پائین نگاه کرد وقتی چشش به چمدونام افتاد یه قدم رفت عقب
وندی _ نگو که میخوای اینارو برات بیارم
_ دقیقا
ونداد _ اصلا فکرشم نکن که یه همچین کاریو انجام بدم. بعدم عقب گرد کرد تا بره
romangram.com | @romangram_com