#دختر_بوکسور_پارت_30

با حرص برگشتم به چیزی که باعث زمی خوردنم شد نگاه کردم قسمتی از چهار چوب در که به اندازه 5 سانت با زمین فاصله داشت یه

چش غره بهش رفتم و با حرص بلند شدم

حالا انگار حالیشه که چش غره رفتم بیخیال شدم یه نگاه به میز انداختم که با دیدن غذای مورد علاقم گل از گلم شکفت بد رقم

لاااااااااااااااااززززززز زاااااااااااااانیاااااااا ااااا

عاشقشم شروع کردم به قر دادن حالا نخور کی بخور ....

خلاصه وقتی دلی از غذا در آوردم راضی شدم تا میز و ترکش کنم از سر جام بلند شدم و به سمت اتاقم رفتم

...........................

یه هفته از روزی که با بابا اینا حرف زدم میگذره و امروز دوشنبه هست یعنی من دقیق سه هفته دیگه مسابقه دارم ..و تو این یه هفته

بهترین خبری که بهم رسید این بود که راضی شدن من برم شمال و از همه مهمتر ایکه ددی گرام برام یه مربی توووپپ هم پیدا کرده

ولی متاسفانه نتونستم گل رویش را ببینم آری ..

اه خنگ شدم رفت خودمم نمیدونم چی دارم میگم ..بیخیال

الان تو اتاقمم و دارمساک و بندیلم رو جمع میکنم تا به اتفاق وندی الاغ برم شمال اون وندی گور به گوری هم که چپ میره راست میره

هی تیکه بار من میکنه

ونداد _ نه تو میخوای تو مسابقه شرکت کنی ؟


romangram.com | @romangram_com