#دختر_بوکسور_پارت_28
با این حرفم بابا زد زیر خنده با تعجب داشتم نگاش میکردم که به حرف اومد
بابا _ تو از همون بچگیت شکمو بودی یادمه بچه که بودی وقتی میبردمت رستوران همچین غذا میخوردی که کل ملت حواسش به تو بود
بعد دوباره زد زیر خنده
مامان پاشد رفت آشپزخونه تا چای بیاره منم بلند شدم برم یه چی بدم به این شکم تا خودشو نکشته ولی وسط راه یه چیز خیلی مهم یادم اومد که دوباره برگشتم و نشستم ور دل بابا
بابا _ چی شد ؟ مگه گشنت نبود ؟
_ بابا یی یه چیزی بگم ؟ قول میدی قبول کنی ؟
بابا _ شما دوتا بگو ولی منطقی و به جا
بعد هم یه چشمک بهم زد چون میدونستم داره شوخی میکنه به دل نگرفتم و دل و زدم به دریا شاید بابا بتونه کمکم کنه
_ اولش اینکه وندی کوش نمیبینمش ؟
بابا _ کار داشت با آرتا رفتن جایی خوب تو بگو چی میخوای
خودمو مظلوم کردم تا حرفام روش تاثیر بزاره و نزنه تو ذوقم
_ میدونی بابایی فکر کنم مامان بهت گفته که یک ماه دیگه یا کمتر مسابقه ی مهمی دارم که امکان داره آیندمم رقم بزنه یعنی بی تاسیر نیست
بابا _ خب آره وقتی اومدم بهم گفت ولی تو چی میخوای ؟
_ بابا اینجا من نمیتونم اون جوری که باید تمرین کنم و درضمن احتیاج به یه مربیه شخصی دارم
romangram.com | @romangram_com