#دختر_آبشار_پارت_92

اول از همه یه پسر میگه:- من ارتام هستم پادشاه گرگینه ها .

بعد از اون یه دختر بلند میشه و میگه:- سارینا ملکه کنترل عناصر .

بعد اون یه دختر دیگه بلند میشه و میگه:- آوا ملکه پریان بالدار و دریایی .

نگاهم رو روی مردی که با المیرا اومده بود میچرخونم ...

بلند میشه و میگه:- ارشام پادشاه جنگجویان مخفی .

منم بلند میشم و میگم :- نیوشا ملکه خوناشام ها .

دانای کل

ناگاه در باز میشود و پیر مردی وارد میشود و میگوید: من را یادتان رفت

نگاه همه متعجب میشود پیر مرد لبخندی مرموز و در عین حال مهربان میزند

پیر مرد:- اِریک پادشاه جادو گری .

ناگاه آوا ( ملکه پریان ) با عصبانیت از جایش بلند میشود و میگوید:- این امکان

نداره من با یه جادوگر عهد و پیمان ببندم یادتون رفته توی جنگ قبلی همین اینها

باعث نابودی ما شدن .

بقیه حاضرین بجز نیوشا و ارشام تایید میکنند.

پیر مرد :- ولی با چیزی که بگم نظرتون عوض میشه

پیر مرد:- من بازمانده...


romangram.com | @romangram_com