#دختر_آبشار_پارت_83

اونو دیدم خدا داندبا دیدن سوار نظام با سرعت باور نکردنی خودمو به

مرغداری رسوندم و پریدم توش اه اینجا چقدر بو میده مجبورم تا شب

تحمل کنم

فکر کنم حدود چهار پنج ساعتی اون تو بودم دیگه داشتم خفه میشدم یواشکی

بیرونو نگاه کردم خورشید غروب کرده بود از اونجا اروم و بدون سر و صدا بیرون

اومدم

حالا از کجا ارتین رو پیدا کنم

نا امید به دور و ورم نگاه کردم که یه کبوتر رو دیدم بر و بر منو نگاه میکرد

من:- چیه خوشگل ندیدی؟

کبوتر :- زشت ندیده بودم که دیدم

من:- تو حرف میزنی؟

کبوتر:- تو زبون منو میفهمی

من:- فعلا که اره

کبوتر:- اما چجوری

من:- نمیدونم ول کن خودم ذهنم مشغوله بیشتر از این مشغولش کردی

با صدای قار و قور شکمم یه تیکه شیرینی که از اون موقع مونده بود توی جیبم


romangram.com | @romangram_com