#دختر_آبشار_پارت_75
هه منم از هرچی پریه کینه به دل گرفتم
بعد از اون میدونی چیکار کردم همه ی اسرار جنگیشونو دزدیدم و رفتم توی یه
کوهستان اونجا به یه پیرزن برخوردم اون جادوگری رو به طوری ماهرانه یادم داد
که دیگه هیچ کس جلو دارم نبود
اره من اون جادوگری بودم که باعث نابودی همه اون ها بودم
من:- حالا چرا سرزمین های دیگه رو نابود کردی !؟
سایه:- چون دیگه چیزی واسه از دست دادن نداشتم
و با پیشنهادی که شیاطین به من دادن نتونستم رد کنم
من:- خانوادت چی ؟
سایه:- خانوادم ؟ اونا موقع برگشت کشتیشون غرق میشه و ...
من:- مامانم کجاست؟
سایه:- اوه ملکه رو میگی ؟ فکر کنم دیگه انداخته باشنش توی دریا بزار ساعتمو
نگاه کنم
ام یک ساعتی میگذره!
من:- چ...چی ؟
مامانم ! انداختنش توی دریا!
romangram.com | @romangram_com