#دختر_آبشار_پارت_74

سایه:- تعجب کردی مگه نه ؟

من:- پس تو به من دروغ گفته بودی همشونو !

سایه:- اوه نه من همه چیرو بغیر از یه چیز دروغ گفتم

من:- چی ؟

سایه:- من یه پری ام !

من:- هه تو ؟ پری ؟ خنده داره !

سایه:- خیلی دوست داری همه چیو بفهمی ؟ باشه میگم ...

حدود بیست سال پیش من هیجده سالم بود توی سرزمین پریان بودم

یه روز من رفتم نزدیک مرز که یه پسرو دیدم

ولی اون پسر از شیاطین بود !

من عاشقش شدم ولی انجمن پریان وقتی اینو فهمیدن منو به جنگل تباهی

تبعید کردن ! و چون به نظر اونا خانوادم منو خوب تربیت نکردن اونا رو به

جزیره ای دور افتاده تبعید کرد!

چرا؟ چون قانون اونا بود که ما نباید عاشق کسی غیر از همجنس خودمون بشیم

اینا به کنار وقتی برگشتم که خبری از امیر همونی که عاشقش بودم بگیرم

گفتن اعدامش کردن


romangram.com | @romangram_com