#دختر_آبشار_پارت_73
داشتیم با اسب سایه از اون جنگل میرفتیم
ولی صبر کن
سایه از کجا فهمید ما کجاییم ؟
چطوری میدونست به کمک احتیاج دارم؟
به لباسش نگاه کردم !
ارم ...ارم اتش
نیوشا
تا خواستم حرفی بزنم سایه برگشت و یه سوزن رو توی کتفم فرو کرد
من:- اخ
چشام کم کم داشت سیاهی میرفت و ...
با احساس بر خورد نور یه صورتم بیدار شدم .
من توی قفس بودم
به دور و ورم نگاه کردم پر از ادم بود ! با صدایی به بغل دستم نگاه کردم یه قفس
درست کنار قفسم بود
ولی توی اون شیر بود
با صدایی سرمو برگردوندم
romangram.com | @romangram_com