#دختر_آبشار_پارت_76

سایه:- اوه تازه یه خبر دیگه دوستت اسمش چی بود اها ارتین اونم قراره توی

قفسی که کنارته بیوفته و جلوی چشمت تیکه تیکه شدنشو ببینی

نه نه دیگه نمیخوام اونم از دست بدم ...

من:- نه خواهش میکنم این کارو نکن ...سایه

سایه:- بهتره به جای خواهش از این صحنه رو به رو لذت ببری !

به قفس شیرا نگاه کرد ارتین جلوی در بود ؛ دستاشو بسته بودن .

من:- ارتین!

ارتین:- نیوشا ؟!

سایه:- بندازینش توی قفس !

من:- نه این کارو نکن ...

دانای کل

نیوشا از گریه چانه اش میلرزید و التماس میکرد ولی مگه دل به ان سنگی

سایه نرم میشد

و در اخر ارتین در قفس شیر ها پرت شد و شیر های گرسنه با دیدن چنین لقمه ای

چشمانشان برق زد ...

نیوشا جیغی همراه با گریه از درماندگی خود کشید و سعی میکرد از قفس بیرون برود


romangram.com | @romangram_com