#دختر_آبشار_پارت_65
اخمام رفت توی هم
با عصبانیت از اتاقم خارج میشم و به اتاق نیوشا میرم
من:- منظورت از این کارا چیه که لباسو پرت میکنی ؟ چرا به مهمونی نمیای ؟
نیوشا:- فکر کنم دلیلشو به ندیمه تون گفته باشم
ملکه :-
مگه نمیخوای بدونی دوستات کجان ؟
نیوشا:- اره
ملکه:- پس با من به این مهمونی بیا تا اونجا همه چیو بفهمی !
نیوشا یکم با تردید نگام کرد بعدم گفت :- باشه
نیوشا
بعد از رفتن ملکه خودمو توی اینه نگاه میکنم ! تنها چیزی که بیشتر تو چشمه
صورت غم زدمه از اتاق بیرون میرم تا جایی که یادم مونده سالن باید از
این ور باشه
یکم که جلوتر میرم کلی جمعیت میبینم که ملکه هم بینشونه بعضی هاشون دارن
میرقصن بعضی ها حرف میزدند من حوصله هیچ کدومشون رو ندارم فقط به
خاطر دوستام
romangram.com | @romangram_com