#دختر_آبشار_پارت_64

اونوقت جشن بگیرم برو به ملکه تون بگو من جشن بیا نیستم ... حالام برو بیرون .

دختره با ترس از اتاق رفت بیرون

ارتین

چیزی رو که میدیدم باور نمیکردم

من:- سا...سایه

یه قهقهه شیطانی سر داد و رفت پیش اون مرد و لپشو بوسید

سایه یه نگاه به من کرد و گفت:- اره من چیه انتظار نداشتی نه

یکم دور و ورمو نگاه کردو با اخم رو به سرباز گفت:- پس اون دختر کو

سرباز: راستش بانو ما وقتی این مرد رو دستگیر کردیم دختری همراهش نبود

سایه عصبی گفت:- یعنی چی کسی همراهش نبود هان ؟ بی عرضه ها میرین

پیداش میکنین و برام میارینش ! فهمیدین؟

سرباز:- بله ولی بانو با این چیکار کنیم ؟

سایه:- بندازش توی قفس شیرا

رنگم پرید ! قفس شیرا

ملکه

مریم :- بانو اون دختر لباس رو پرت کردن و گفتن به مهمونی نمیان .


romangram.com | @romangram_com