#دختر_آبشار_پارت_63
یه لحظه فقط یه لحظه ها دلم گرفت به خاطر اینکه واسه من جونشو داد
دوست نداشتم اون تیر بخوره
ولی چرا ؟
با داد ارسام از جام پریدم :- نباید اینطوری میشد اه لعنتی
الان که فکر میکنم همه اینا به خاطر منه واسه همین بغض کردم و گریم گرفت
ارسام:- بیا بی خودی هم گریه نکن
دلم از این همه بی رحمی بدرد اومد حتی برادرشم واسش مهم نبود
اون محیط انگار واسم خفه کننده بود واسه همین از اونجا زدم بیرون
نیوشا
بعد از رفتن ملکه یه دختر اومد داخل دستشم یه لباس پفی قرمز سیاه خوشگل بود
من:- اینا چیه ؟
دختر:- ملکه دستور دادن واسه مراسم امادتون کنیم !
من:- چه مراسمی؟
دختر:- یه جور مراسم معرفی شمابه بقیست
دیگه جوش اوردم ، لباسو از دستش کشیدم و انداختم روی زمین و با داد گفتم:- من الان
نمیدونم دوستام کجان ! زندن یا مردن ؟ حتی نمیدونم تو چه وضعیتی هستن !
romangram.com | @romangram_com