#دختر_آبشار_پارت_57
دهنم باز مونده بود یه شهر بزرگ بود که توش پر از خوناشام بود
من:- مگه خوناشاما منقرض نشده بودن ؟
مرد:- نه . یه سریشون فرار. کردن و زنده موندن .
دیدم داره میره منم دنبالش رفتم دیدم همه دخترا انگار هوو شون باشم یه جوری نگام
میکردن که انگار دلشون میخواد منو تیکه تیکه کنن
من:- اینا چرا اینجوری نگام میکنن
مرد:- چون فکر میکنن شوهر ایندهشونو دزدیدی
ارتین
با سردرد بدی چشمامو باز کردم اینجا دیگه کجاست ؟ یکم فکر کردم همه چی یادم
اومد داشتم پشت سر سایه راه میرفتم که زمین زیر پام خالی شد
سایه ، نیوشا اونا یعنی کجان ؟دور و ورمو نگاه کردم توی یه اتاق فلزی خالی
بودم خواستم دستامو تکون بدم ولی تکون نخورد به دستام نگاه کردم با زنجیر
بسته شده بودن همینطور پاهام ؛ پس درد دستم به خاطر اینه
من:- اهای کمک یکی دستامو باز کنه ... کسی نیست ؟
یک نفر که لباس نظامی تنش بود یه نگاه به من کرد و گفت:- ساکت وگرنه خودم ساکتت
میکنم اونم به روش خودم فهمیدی ؟
romangram.com | @romangram_com