#دختر_آبشار_پارت_56
المیرا
دیگه داشت گریم میگرفت ولمم نمیکرد اینقدر راه رفتیم که پام گز گز میکرد و چشام
باد کرده بود از بس گریه کردم بحال اون ارشام ...
اصلا این مرتیکه ثبات روانی نداره هر دفعه یه جوره
المیرا
ارسام:- دستتو بزار روی این درخت .
من:- چرا؟
ارسام با داد:- میگم بزار
منم هول شدم و دستمو گذاشتم روی اون درخت خشکیده که بنظر سوخته میومد
یکم که گذشت یه نور از درخت اومد و تنه سوختش مثل روز اول شد و رشد
کرد چیشد؟
ارسام:- پس حقیت داشت !
من:- چی ؟
ارسام :- بدو بدو باید بریم پیش ارشام زود .
منم بی حرف دنبالش دویدم
نیوشا
romangram.com | @romangram_com