#دختر_آبشار_پارت_54
یه چیزی بگم گذاشت و رفت
حالا باید چیکار کنم ؟ دست به کمر شدمو دور و ورمو نگاه کردم پرنده هم پر نمیزد
یه قدم که برداشتم احساس کردم یه چیزی سریع از پشتم رد شد !
پشتمو نگاه کردم کسی نبود وقتی رومو اونور کردم به چیزی که دیدم عقب عقب
رفتم تا جایی که پام به یه سنگ گیر کردو زمین خوردم
اومد نزدیک تر حالا بهتر میتونستم ببینمش قطعا اون یه خوناشام بود
المیرا
به صاحب دست نگاه کردم ارسام بود
من:- داری چیکار میکنی ولم کن باید کمکش کنم وگرنه میمیره
ارسام:- مگه نمیگفتی قدرت جادویی ندارم
من:- پزشکی خوندم
ارسام:- هرچی تو بهش کمک نمیکنی فهمیدی ؟ حالا باهام بیا.
بعدم منو دنبال خودش کشید من تقلا میکردم والا خر زوری بود واسه خودش حتی
گازشم گرفتم ولی ولم نمیکرد .
نیوشا
من:- تو ... تو کی هستی ؟
romangram.com | @romangram_com