#دختر_آبشار_پارت_5

ایلین :- چی ؟ کجا؟

من:- إ این که سوسکه

ایلین:- اها فکر کردم چی؟ جیغ

همینطور بالا و پایین میپرید و جیغ میکشید منم سعی میکردم خندمو کنترل کنم؛ ولی

فقط سعی میکردما چون پخش زمین بودم و دهنم مثل اسب ابی باز بود ، ایلین خانومم

دید کاری نمیکنم خودشو به درو دیوار میکوبید بلکه سوسکه بمیره حالا یکی باید میومد

منو جمع میکرد ؛ با صدای مامان و خاله خندمو قورت دادم

مامان:- اوا خدا مرگم بده این بچه چرا اینجوری میکنه؟!

من :- نمیدونم والا ،از وقتی اومدم داره همین کارو میکنه فک کنم

مامان:- تو نمیخواد فکر کنی

خاله:- ایلین برو گم شو اونور ابرومو بردی! نه این اینجوری ادم نمیشه

تا خواستم حرفی بزنم خالمو داری دسته جاروبرقی گرفت کوبوند تو ب*ا*س*ن ایلین !

منو داری پاچیدم از خنده ( این کلا از خنده همیشه در حال پاچیدنه)

ایلین:- إ مامان چرا میزنی؟ من میخواستم اون سوسکه رو بکشم !

خاله:- کدوم سوسک ؟! دختره ی ..استغفرلا دیوونم که نبودی شدی

بعدم با مامان غر غر کنان رفتن تو اشپز خونه؛ منم سوت زنان راه اتاقمو پیش گرفتم ،و


romangram.com | @romangram_com