#دختر_آبشار_پارت_49
دیگه مطمئن شدم با عزرائیل ملاقاتی خواهم داشت که گوی از دستم افتاد
یه نگاه به دستم کردم دیگه قرمز نبود و میتونستم نفس بکشم
یه نگاه خشمگین به ارسام کردم تا نگاه منو دید خندید و گفت:- تنها راهی که
میشد اینقدر طبیعی جلوه داشته باشه همینه !
من:- چی؟
ارسام:- نقشم برای کشوندن ارشام به اینجا
من:- چرا میخوای اون بیاد اینجا؟
ارسام:- چون میخوام بکشمش میدونی چرا ؟
من:- نه
بعد یه خنده بلند سر داد و با چشمای قرمزش بهم نگاه کرد و گفت:- همون بهتر که
ندونی
بعد انگار چیزی یادش اومده باشه یه نگاه بهم کرد که اصلا از نگاهش خوشم نیومد
نیوشا
با صدای سایه که میگفت بیدار شو خمیازه ای کشیدم و نشستم یه نگاه به دور
و ورم کردم ارتین نبود .
من:- ارتین کجاست؟
romangram.com | @romangram_com