#دختر_آبشار_پارت_35

جوابمو نداد ، یکم که گذشت برگشت طرفم ، از ترس زبونم بند اومده بود

چشماش ...چشماش قرمز شده بود بعد یه مه غلیظ دورشو گرفت و تبدیل

شد به یه انسان ! یه خنده شیطانی کرد و گفت :- خیلی زود گول میخوری

کوچولو! خیلی زود !

بعدم وحشی شد و به طرفم حمله کرد منم چوبی که پیش پام بودو گرفتم تا

اومد نزدیکم زدم توی سرش اه و ناله میکرد و فحشم میداد منم موقعیتو

مناسب دیدمو فرار کردم داشتم میدویدم که احساس کردم روح از بدنم

جداشد و ...

ارشام

داشتم اون بو رو دنبال میکردم که دیدم خود کثیفشه بالای سر اون دختره وایستاده بود

( باهاش ازدواج کرده اما حتی اسمشو نمیدونه)

من:- هوی چیکار میکنی ؟

ارسام:- اوه برادر عزیز اینجا چیکار میکنی ؟ نوچ نوچ تو باید الان توی قصرت باشی !

من:- ببین ،تو با من مشکل داری اونو ول کن .

ارسام:- به همین اسونی ؟

نیوشا


romangram.com | @romangram_com