#دختر_آبشار_پارت_31

المیرا

هه داره میخنده نمیدونه چه اشی واسش پختم یوهاها،

چند دقیقه که گذشت عاقد گفت :- با اجازه ای که به من داده شد من شما دونفر را زن و شوهر اعلام میکنم

قیافه منo_0

تا خواستم اعتراض کنم سردی یه چیزی رو پشتم حس کردم یکم برگشتم که نگاه کنم

دیدم چاقوهه به همون پسره نگاه کردم که واسم ابرو بالا مینداخت ای بوق

پسره:- اگه یک کلمه از دهنت در بیاد من میدونمو تو

منم نطقم در جا خفه شد

المیرا

بعد از تموم شدن جشن یه مرده اومد و یه نگاه به من کردو گفت :- فکر کنم دیگه وقتشه، بیارش !

بعدم رفت با تعجب یه نگاه به اون پسره کردم یه نگاه بی تفاوت بهم کردو

دستمو محکم گرفت طوری که استخونام فکر کنم شکست بعدم منو دنبال

خودش میکشیدو میبرد

من: هوی دستم کنده شد گوریل اِ اِ انگار نه انگار دارم باهاش حرف میزنم .

بعد از یه مدت پیاده روی طاقت فرسا رسیدیم به یه کلبه درو باز کردو رفت داخل،

منم که برگ چغندر


romangram.com | @romangram_com