#دختر_آبشار_پارت_28

تا اینو گفتم مثل دیوونه ها خندید و گفت :- خدایی ذهنت خیلی منحرفه

بعدم صداشو انداخت پس کلشو گفت:- مهسا بیا اینو اماده کن !

من:- اماده واسه چی ؟

پسر :-عروسی

من:- عروسی کی؟

پسر :- منو تو .

چند دقیقه این جمله رو تکرار میکردم منو تو یعنی جان

من:- هی من چرا باید با توی هرکول عروسی کنم

پسر:- میکنی حالا میخوای قبول کن میخوای قبول نکن برام فرقی نداره

بعدم از اتاق رفت بیرون و یه دختره اومد تو ؛ یعنی وقتی می خواست موهامو

درست کنه اینقدر کشید که موهام داشت کنده میشد برای اینکه سرشو گرم کنم تا

فرار کنم بهش گفتم :- چیزه من اب میخوام

باشه ای گفت و رفت ،ایول منم سریع درو باز کردم که برم بیرون که با دو تا بادیگارد

مواجه شدم یعنی باید کلمو بالا میبردم تا ببینمشون هرکولی واسه خودشون بودن

منم یه لبخند آبکی زدم و برگشتم داخل و مثل خانومای خوب نشستم روی

صندلی!


romangram.com | @romangram_com