#دختر_آبشار_پارت_25

نیوشا

از تعجب و زیبایی این مکان قیافم اینجوری بود0_o

با صدای زنی توجهم بهش جلب شد ،دوتا بال داشت لباسشم صورتی بود

گفت:- سلام بانو جوان من اومدم که بهتون بگم در خطرید ولی نه فقط شما همتون یه

خطر خیلی بزرگ !بانو فرار کنید خودتون رو مخفی کنید اخه شما...

با خیسی صورتم بیدار شدم و نتونستم بقیشو بشنوم به بالای سرم نگاه کردم

نزدیک بود سکته بزنم ارتین ؟ مگه نمرده بود ؟

ارتین:- نه هنوز زندم!

فکر کنم بازم بلند گفتم

ارتین:- دقیقا

من :\

‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌

ارتین:- منظورت از اون حرف که من هنوز زنده هستم چیه؟

منم مثل احمقا یه لبخند زدم بعدم همه ماجرا رو تعریف کردم ولی وقتی به اون

قسمت افتادن از پله هارو واسش تعریف میکردم رفت سریع توی ایینه خودشو نگاه کرد

تا چشمش به قیافش افتاد مثل یه شیر زخمی نگام کرد


romangram.com | @romangram_com