#دو_نقطه_متقابل_پارت_99

بهترین تیپ ممکن رو زدم و به سمت پاتوق راه افتادم ...
توی کافی شاپ بودم که چشمی چرخوندم و دیدم دختری برام دست تکون می ده ... خدای من چقدر عوض شده بود
... از اون دختر بانمک و خنگ حالا یه خانم عینکی و با کلاس جلوم بود که الآن پزشکی می خوند ...
_حالا شماره ی خونه امو از کجا آوردی ؟!
سوده _ راستش زنگ زدم خونه ی خودتون که نگار شماره داد بهم ... حالا نگفتی کی ازدواج کردی ؟! ... چه جوری
باهاش آشنا شدی ؟! ...
نمی خواستم به سوده بگم که بعد از اون همه رمان خوندن و علاقه ام به عشق و اون همه شعار درمورد عشق ، به زور
با امید ازدواج کردم ...تازه بعد از این که سه ساعت سوده درمورد عشق و عاشقیش با شوهرش برام حرف زد .
با خنده گفتم : بابا اون پسره یادته که می گفتم اسمش امیده و پسر دوست بابامه !؟
سوده فکری کرد و گفت _ همونی که به خونت تشنه بود ؟!
_دقـــیــقـــا !
سوده با هیجان گفت : خــــــب !؟!!؟
_خب من با اون ازدواج کردم ...
سوده با حیرت گفت :
_یعنی دقیقا دو نقطه ی متضاد هم !؟!؟! آره !؟!؟
_آره ... دو نقطه ی متقابل هم ...
سوده لبخندی زد و سرشو پایین انداخت ... خیلی فرق کرده بود و حتی محجوب تر شده بود ... با خنده همین طوری
گفتم :
_چیه !؟ چرا انقدر تو دختر خوب شدی ؟! صدات در نمیاد ...
سوده نزدیکم شد و آروم گفت :
_فعلا هیچ کسی نمی دونه که دارم به تو می گم ؛ راستش من ... من یه ماه و نیمه که باردارم و ...
_چـــــــــــــــــــی ؟!؟!؟!؟!؟!؟

romangram.com | @romangram_com