#دو_نقطه_متقابل_پارت_98
البته من هم که چیزی نگم ، بدتر هم میشه ... میذارم خوشگل تر سرش میارم ، بصبر آقا امید ... بصبر ...
پشت میز نشستیم که در حین غذا خوردن گفت :
_ایول نگین خانم ... اتاق شده مثل دسته ی گل ...
من هم با لودگی گفتم :
_بابا انقدر تشکر نکن ؛ کاری نکردم که ... خواهش می کنم ....
عاقل اندر صفیح نگام کرد و گفت :
_بله ... دست شما هم درد نکنه ...
بعد از مکثی گفت :
_راستی نگین ، من پنج شیش رو دیگه باید برم سفر کاری !!! مأموریت دارم ...
_مأموریت چی !؟ ... خیلی مهمه !
امید _ اوووووه ، آره ؛ یه کنفرانس علمی حالته ... البته زیاد نمی دونم چیه ، اما دوستم که برگذار کنندشه ، منو دعوت
کرده و گفته حتما برم ...
_اوهوم باشه ...
امید _ این چند وقته رو هم برو پیش مامان و بابات تنها نمونی !
_نکه همیشه تو کنارمی ...
امید _ چه ربطی داره !؟ ... خب شبا برو اون جا ، خوبه خانم لجباز ؟!
دستمو زیر چونم زدم و گفتم : بذار فکر کنم ...
امید به خنده افتاد و گفت :
_باشه فکر کن ... فقط حرف گوش کن ...
هه هه هه ؛ با نمک ! مردم خیار شور شدن جدیدا ها ، خودشون می گن و خودشون هم می خندن ؛ خوشمزه .. انقدر
که بی نمکه ، شوخیاش هم بی نمکه ...
& & &
romangram.com | @romangram_com