#دو_نقطه_متقابل_پارت_97

نشناختمش عصبانی شدم و با خشم گفتم :
_بله ، همین جاست ، امرتون ؟!
_با نگین خانم کار داشتم !!! هستن !؟
!؟ با من ؟! ... خدایی صداش هم خیلی اشنا بود اما کی بود این خانم خانما ... what
_بفرمائید خودم هستم .
صدای جیغ زن بلند شد :
_بــیـــشـــعور نشناختی ؟! ... بفرمائید خودم هستم ... برو بابا ... شوهر کردی به من نگفتی !؟ ... ما رو هم از یاد
بردی ، آره !؟ ... ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست !!!
_وااااااااای ، سوده ، تویی !؟ ... ســـــــلام ... خوبی ؟! چطوری ؟!
سوده _ نه عمه اته ... ساعت خواب خانم ، تازه یادت اومد سلام بدی ؟!
_وای سوده باورم نمی شه ... خوبی عزیزم ...!؟
و این طوری دیگه ... سوده دوست دبیرستانم بود که تجربی خوند و وقتی وارد دانشگاه شدیم ، من تهران قبول شدم و
سوده برای پزشکی توی سمنان افتاد . از اون به بعد هم کم تر باهم بودیم اما قبل که با هم بودیم خیلی همدیگه رو
دوست داشتیم ...
با هم قرار گذاشتیم که پس فردا همدیگه رو توی پاتوق نوجوونیامون ببینیم . همیشه با هم می رفتیم اون جا ... خیلی
خوشحال بود ...
با خوشحالی شام درست می کردم و برای خودم سوال اماده می کردم که از سوده و زندگیش بپرسم ... که در باز شد ...
با این که خیلی از امید شاکی بودم اما پیش خودم گفتم :
. 1امروز خوشحالیم از طرف سوده رو بهم نریزم ...
. 2ارزشش رو نداره ، پسره ی کچل ...
. 3حالا وقت زیاده ، تلافی می کنم ، پررو ی ایکبیری ...
امید وارد شد و سلام بلندی داد ... جوابش رو دادم که به اتاقش رفت ... می دونستم الآن چشمم از حدقه زده بیرون ...

romangram.com | @romangram_com