#دو_نقطه_متقابل_پارت_96
دیگه از فحش هایی که داده بودم خودم به خنده افتادم ...
امید _ راستی نگین خانم ، وقت کردی این اتاق ما رو هم تمیز کن ، دستت درد نکنه ... خیلی بهم ریخته اس ...
_من موندم ؛ تو که پیش منی ، کارتم تو اون یکی اتاقه ؛ چطور اتاق مهمون کثیفه ... ای بابا ، تو هنوز ما مردا رو
نشناختی خانمی ...
از این خانم گفتناش به شک افتادم اما تو دلم گفتم : باشه ، حالا به خاطر این که تلافی نکردی و پسر خوب بودی برات
تمیز می کنم ...
بعد از رفتن امید یه دستی به خونه کشیدم و با وسواسی خاص خودم خونه رو مرتب کردم ...
به اتاق امید رفتم تا اون جا رو هم رو به راه کنم .... در رو که باز کردم یه لحظه خوشکم زد ... یـــــــــا
خـــــــدا !!!! باید خودکشی کنم مادر ... آی آی آی ... خودکشی ...
داخل شدم ... راه که می رفتم تراشه های مداد زیر پام می شکستن ... اتاق پر از کاغذ های ریز ریز شده بود ... کلی
نقشه این ورو اون ور پخش بود . مداد ها رو زمین ، رو تخت ، رو میز ، فقط مونده بود روی لوستر هم باشن ... لیوان
های شربت انقدر اون جا مونده بودن که تهشون شکرک بسته بود ... وای ، وضعی بود وحشتناک ....
از اتاق امید به حالت یک جنازه ی متحرک بیرون اومدم ... در حااااااالــــ مرگ ...
روی مبل افتادم ... داشتم می مردم ... چقدر این بشر رو داره ها ، کچل ...
باید به حسابش می رسیدم . می دونست من چقدر حساسم به تمیزی و کثیفی ... آره پررو ، از اون لیوانای شربت که
شکرک بسته بود ، معلوم بود که از قصد بوده ... پررو ...
باید یه کاری می کردم ، این طوری نمی شد ... از اولش هم اون شروع کرد ... یا شایدم من ... نمی دونم اما فعلا کارش
رو نمی تونستم نادیده بگیرم ...
تو افکارم غرق بودم که تلفن زنگ خورد . با بی حالی به زور داراز شدم و گوشی رو برداشتم و جواب دادم :
_بله ، بفرمائید .
_سلام خانم ، منزل آقای شمس ...!؟
صدای زنی بود که پشت خط میومد . صدای زن برام آشنا بود اما مطمئنا رامش نبود ... از زن بودنش و این که
romangram.com | @romangram_com