#دو_نقطه_متقابل_پارت_91
ریحانه _ کجایین پس شما بابا ؟! ...
نگاه طلبکارانه ای به امید انداختم و بعد به ریحانه گفتم :
_ببخشید واسه امید کاری پیش اومده بود الآناس که برسیم ...
بعد امید با اون دستای آتیشش دستم رو فشرد و با اشاره گفت : ده دقیقه دیگه ....
بلاخره بعد از عمری رسیدیم . ماشینو پارک کردیم و باهم داخل سالن شدیم . نگاهی انداختم که فقط شراره و
شوهرش رو توی جایگاهشون دیدم ... با امید به سمتشون رفتیم و بعد از کلی احوال پرسی و تبریک ریحانه و یاس هم
به ما پیوستن که ریحانه هی غر می زد که چرا دیر کردین ، منم آخر گفتم :
_مگه می خواستی ما رو چی کار که الآن نشده انقدر ناراحتی ؟!
رنگ نگاه ریحانه شیطون شد و گفت :
_آخــــــه می دونی ! نکه یکم منو یاس ترشیده بودیم ، گفتم این آقا امید زود بیاد تا یه سری حرف درمورد
دوستان صمیمیشون باهم بزنیم ...
انقدر ریحانه شیطون این حرفش رو زد ، یاس سقلمه ای بهش زد و گفت : خاک بر سرت.
ماهم به خنده افتادیم و ریسه رفتیم که امید هم با متانت گفت :
_راستش ریحانه خانم من 6دوست دارم که چهار تاشون مزدوجن ، یکیشون عاشق پیشه اس ، اون یکی هم که کلا
گروه خونیش به شما نمی خوره ...
و به وضع ریحانه و یاس که لباس های بازی پوشیده بودن اشاره کرد ...
کنار امید پشت میز نشستیم که امید یه نگاه عصبانی به من انداخت و گفت :
_شالت کو ؟! ... بنداز سرت ...
با این که خدایی مامانم این حرف رو بهم می زد شاکی می شدم ، اما چون امید با همون حالت و غیرت خاصش گفت ،
لبخندی زدم و گفتم : چشم ...
امید هم که خودتون تصور کنید ... چشما آه ، نلبکی ؛ دهنش باز یه پشه هم رفت تو و ...
_راستی امید ، دوستات کیا رو می گفتی !؟ تو که فقط با شایان و امیر و حامدی ...!
romangram.com | @romangram_com