#دو_نقطه_متقابل_پارت_90

_اووووووم ، باشه ، من باورت دارم ....
از جام بلند شدم و به سمت اتاقم رفتم و همین طوری که داشتم می رفتم تو اتاقم ، بدون این که برگردم با طعنه گفتم
: _
آقای محترم ... آقای شمس ... آقا امید ... شما ... از این به بعد یادتون باشه به این دخترایی که کاری باهاشون ندارین
یاد بدین که بهتون بگن آقای شمس ؛ اون جا محل کاره زشته ...
و در اتاقم رو کوبیدم ...
&
حاضر و آماده بودم و داشتم از حرص لبم رو می جویدم ... با اون لباسام روی مبل ولو افتاده بودم و موبایلم رو در
دستم می چرخوندم که در باز شد و امید داخل شد ...
سریع پاشدم و رو به امید با حرص گفتم :
_مگه قرار نبود زود بیای ؟! ... ما امروز دعوت داریم ... شراره صد بار بهم زنگ زده ...
امید یه ابروش رو بالا انداخت و گفت :
_باشه حالا ... چه عجله ایه ؟! ... ساعت هنوز هفته ... تا یازده بریم مراسم عقدشون که چی !؟ الآن حاظر می شم ...
و این حاضر شدن رو گفت ... ساعت 33 : 8بود که دیگه خودم رو می خواستم بزنم که آقا حاضر از اتاق اومد بیرون ...
امید _ بریم حالا ...
به زور از مبل بلند شدم و گفتم : امـــــیــــد !!! خیلی لوسی ، دیر شد دیگه ... صد بار شراره زنگ زد بهم ...
امید هم با خونسردی گفت :
_بیا ، بیا بریم ؛ انقدر هم غر نزن ...
اااااااااااااَه بلندی گفتم و باهم رفتیم پایین و سوار شدیم .
تو ماشین بودیم و سمت نیاوران می رفتیم که تلفنم زنگ خورد . دیدم ریحانه ست ، دیگه همه زنگیده بودن جز این
که اینم زنگید . با اکراه گوشی رو برداشتم و گفتم :
_جانم ریحانه ؟!

romangram.com | @romangram_com