#دو_نقطه_متقابل_پارت_89
بهم رفت که نگو ... امید با اون نگاهش فهموند که به حسابت می رسم ....
من که فرار رو به قرار ترجیح دادم ، سریع به پارکینگ ساختمان رفتم تا از آن جا فرار کنم ؛ آخه امید برای بدرقه ی
رامش به دم دره ساختمان رفته بود ...
تو خونه بودم و داشتم به کارم می خندیدم که در باز شد ... سریع از جام بلند شدم ... امید با اخم وارد شد و به من
نگاه کرد ... ای جـــــــان ، خون خونشو می خورد ، شوهرکم ... با حرص سلام داد و بعد از این که دست و صورتش
رو شست به آشپزخونه اومد تا غذا بخوریم ... پشت میز بودیم و امید با حرص قاشق و چنگال رو به ظرف می کوبید ...
یهویی گفت :
_امروز یکی از بهترین قرارداد های شرکت به تعلیق افتاد ...!
من هم که از هیچی خبر نداشتم گفتم :
_خب ... وااااااا ، آخه چرا !!؟؟!!
امید با حرص لبش رو گزید و رو به من گفت :
_آخه امروز یه مزاحم اومد و گند زد به هیکل دختر مدیر عامل ....
_واااا ، کی ؟!
امید _ یعنی نمی دونــــــــی ؟!
_نه متأسفانه ، شما بگو روشن شم ...
امید نفس عمیقی برای کنترل خودش کشید و به زور گفت :
_خانم محرتم ... خانم ستوده ... خانم نگین ... شما ... امروز ... گند زدی به قرار داد شرکتمون ... می فهمی ...؟!
می خواستم بگم بابا فیلسوف ... بابا بفهم ... بابا سه نقطه ، تو دیافراگمم ...
من هم با پررویی گفتم : چه جلب ... جدیدا قرارداد های شرکت با حرف زدن با دخترای خوشگل مدیر عامل ها انجام
می شه !!! نمی دونستم ...
امید انگشتش رو بالا اورد و باز با حرص گفت :
_نگین من با اون دختر کاری نداشتم ... اونو باباش فرستاده بود ... به من ربطی نداشت ...
romangram.com | @romangram_com