#دو_نقطه_متقابل_پارت_85

_هـــــــا !؟! آآآآره !
با من و منی گفتم :
_می خواستم بگم دستت درد نکنه ... خیلی شب خوبی بود ...
امید که انگار تازه فهمیده بود من با خود خودشم ، آروم به سمتم برگشت و گفت :
_خوشحالم که بهت خوش گذشته ...
بعد از مکثی گفت : از هدیم خوشت اومد ؟!
با ذوقی که دست خودم نبود ، دستام رو بهم کوبیدمو گفتم :
_وااای خیلی قشنگ بود امید ، مرررسی ... خیلی خوشم اومد ...
نمی دونم چی شد که امید رو مچم دست کشید و گفت :
_ننداختیشون ؟!
من که حس کردم امید فکر کرده دارم دروغ می گم ، دست چپش که سمت من بود رو بغل کردم و با ناز و عشوه ی
اسبی که بلد نبودم و تو ذاتم بود گفتم :
_آخه ترسیدم اولین هدیه ی شوهرم خراب بشه ...
تو حال خودم بودم که امید یهو زد زیر خنده ... پشت سر هم می خندید ... تقریبا 3دقیقه ای بود که بدون وقفه ریسه
می رفت ... گفتم شاید عشوه اسبی من ، شد عشوه الاغی ... زدم بهش و گفتم :
_به چی می خندی ؟!
امید به زور خودش رو کنترل کرد و با تک خنده هاش گفت :
_وای ، وای ، خوشم میاد نگین ... خوشم میاد زبونت مثل نیش عقربه عزیزم ...
وای وای وای ، با نمک ... نمکت نپره تو گلوت ...
نمی دونم چرا دلم می خواست ازم عذرخواهی کنه اما البته که نیازی نبود ... معلوم بود نباید ازش انتظار می رفت ...
من و اون که با عشق و علاقه با هم ازدواج نکرده بودیم که ساعت ها در مورد تاریخ های مختلف باهم حرف بزنیم ...
کل حرف های نامزدیمون سلام و چطوری بود ، حالا چه انتظاری داشتم !!!!

romangram.com | @romangram_com