#دو_نقطه_متقابل_پارت_84
بعد از مکثی شایان داد زد :
_من به حساب تو می رسم امید ... قصد جون ما سه تا رو کردی ؟! ... اگه دستم بهت نرسه ناکس ...
و بعد شایان و امیر و حامد با هم از تخت پرش زدن و به دنبال امید دویدند ... ما هم زده بودیم زیر خنده ...
بنفشه گفت : واااای نگین ، خدایی سرویس قشنگیه ... آقا امید سلیقه ی خوبی داره ها ...
نیلوفر با اشاره به مردا گفت :
_نگاشون کن تو رو به خدا ... مثل بچه ها می مونن ...
عاطفه هم یهو داد زد :
_ اِ اِ اِ ، امید رو گرفتن ... بریم نجاتش ...
و ما چهار تا هم پرش زدیم ...
بعد از شام همه از هم خداحافظی کردیم و سوار ماشین ها شدیم ... همه رفتن که من تو ماشین منتظر امید شدم تا
تسویه حساب کنه و بیاد ... سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم و به هپروت رفتم ... امید همون کاری رو کرده بود که
من ازش می خواستم و تو رویام به مامان گفته بودم ... یه سریس طلای خوشگل که زرد و سفید قاطی بود و انگشتر
ست هم بود ... یعنی اگه امید یادش بود ، برام روز تولدم جشن می گرفت یا چون منو ناراحت دید این کار رو کرد ؟!
تکونی به شونه هام خورد ... چشمام رو باز کردم که دیدم امید در من رو باز کرده و به من خیره اس ... آروم گفت :
_بیدار شو خانم ... رسیدیم خونه ...
و بعد دستم رو گرفت و با هم رفتیم خونه ...
مسواکم رو که زدم وارد اتاقم شدم و با روشن کردن برق اتاق دیدم امید رو تخت منه و چشماش هم بسته اس ... هه ،
اینو باش ... امشب از اون شباس که آقا افتخار می دن و پیش ما می خوابن ...
برق رو خواموش کردم و چراغ خواب رو روشن و کنار امید دراز کشیدم ... می خواستم ازش تشکر کنم ، چون در غیر
این صورت خیلی پررو بازی می شد ... آخه زحمت کشیده بود ... گناه داشت ، می خورد تو ذوقش ...
_امید بیداری ؟!
با صدای خواب آلودش ، کش دار گفت :
romangram.com | @romangram_com