#دو_نقطه_متقابل_پارت_83
چشمام رو بستم و آروم تو دلم گفتم : خدایا هرچی صلاحمه ... خدایا آینده رو می سپرم دستت ، خودت هوام رو
داشته باش تا هوا برم نداره ...
و بعد فوت کردم ... بعد از خوردن کیک و بستنی بیرون رفتیم و روی تختی که دورش رو گل و گیاه پر کرده بود
نشستیم ... همین طور که نشسته بودیم و حرف می زدیم ، عاطفه گفت :
_ایـــــش ، پس کی نوبت هدیه ها می شه ... من که مردم ...
امید _ خب همین الآن ، خوبه ... ؟!
که دخترا محکم دست زدن و با هم شروع به گشت و گذار تو کیفشون کردن ... که بنفشه زود تر یافت ... بسته رو
گرفت سمتم و گفت :
_خدمت شما ... از طرف من و امیر ...
بسته رو که مکعب شکل بود و با کاغذ کاهی بنفش رنگی پیچیده شده بود و ربانی یاسی دورش بود رو از بنفشه گرفتم
و از امیر و بنفشه تشکر کردم ... بسته رو که باز کردم یه عطر بود ، یه عطر ملایم و خنک دخترونه ... بعد از اون نوبت
عاطفه و حامد بود که یه بلوز و دامن خوشگل برام گرفته بودن ؛ بلوز سبز رنگ بود و و آستین داشت و طرح قدیمی
باحالی داشت و دامن مشکیش که تا بالای زانوم بود ، چین چین های ریزی داشت ... شایان و نیلوفر هم یه ساعت
خوشگل نقره ای رنگ برام خریده بودن ...
همین طوری محو هدیه ها بودم که نیلوفر گفت :
_خب حالا نوبت آقا امیده ...
اگه بخوام راستش رو بگم ، اصلا حواسم به امید نبود و اصلا به هدیه ای که می خواست بهم بده فکر نکرده بودم ...
امید لبخند گله گشادی زد و از کیف دستیش که همش همراهش بود یه جعبه ی مکعب مستطیل در آورد و جلوم
گرفت و زل زدم تو چشمام ... چقدر لبخندش قشنگ بود ... ای امید شیطون ، پس قرار مهمی که امروز داشتی و می
خواستی اسپرت بپوشی این بود ، ها !!! با لبخند جعبه رو گرفتم ... جعبه با ربان های صورتی درشتی دور پیچ شده بود
. دو تا گل کوچولوی سفید و قرمز مصنوعی هم لای ربان ها بود ... با ذوق ربان ها رو باز کردم و جعبه رو باز کردم که
چشمم برق زد ... با تعجب به امید خیره شدم که عاطفه که کنارم بود جعبه رو از دستم کش رفت ...
romangram.com | @romangram_com