#دو_نقطه_متقابل_پارت_82

شایان که کنار بنفشه بود یهو گفت : پس برو : .... 3 ، 2 ، 1
و همه با هم شروع کردن ... :
_تولد ... تولد ... تولدت مــــبــــارررکـــــــ .... اووووه
با تعجب به امید نگاه کردم که امید لبخندی زد و نگاهش رو از من گرفت و به سمت بقیه گفت :
_البته ... تولد خانم بنده دو روز پیش بود اما متأسفانه کاری برام پیش اومد و نتونستم براش جشن بگیرم ...
که همه ی پسرا شروع به مسخره بازی کردن ... از طرفی امیر به من می گفت :
_تحویل بگیر نگین خانم ؛ هوو اومد سرت ، آقا با کارش هم ازدواج کرده...
شایان از یه طرف دیگه _به به چشمم روشن ، تولد خانمت یادت می ره ؛ وااااااااااااااااای ، کارت رو به خانمت ترجیح می
دی ، وااااااااااااااای ...
حامد هم نخودی بازی درمیاورد _ آخه زن ذلیل من به تو چی بگم ... یکم فکر ما رو می کردی که امشب فاتحمون
خونده س ... حتما سال دیگه هم نوبت تولد های ما میشه ...
از حرصی که حامد خورد همه به خنده افتادیم ...
تو دلم گفتم : کجای کارید ، آقا امید کلا فراموش کرده بود ... ای کاش یکم این مردا می دونستن که ما زنا چقدر به این
تاریخ حساسیم ...
تو هپروت مخصوص به خودم بودم که امید زیر گوشم گفت :
_تولدت مبارک ... کیک آوردن ...
اول به امید و بعد به کیکی که دست گارسون بود زل زدم ... مرد نزدیک شد و کیک رو روی میز گذاشت ... یه عدد 24
روی کیک بود و دورش شمع های استوانه ای که نیلوفر گفت :
_راستشو بگو نگین ، چند سالته که شوهرت گفته این جوری شمع بچینن ... ؟!
_اتفاقا شوهرم اشتباه کرده ؛ باید بین 2و 4یه ضرب می ذاشت ...
عاطفه _ نه تو رو به خدا ، می خوای جمع بذاریم ... خیالت راحت باشه ...
بنفشه _البته می شه بین 4و 2یه منها گذاشت که هم خودش و هم آقاش راضی باشه ...

romangram.com | @romangram_com