#دو_نقطه_متقابل_پارت_80

با تعجبی که اون لحظه داشت خفم می کرد ، به زور گفتم :
_مرسی ... ممنون ...
و دیگه ادامه ندادم که بعد از مکثی گفت : بله ، من هم خوبم . قربان شما ، می گـــذرره ...
وقتی به خودم اومدم دیدم ، یه ابروم بالا و یه ابروم پایین ، چشمام از حدقه بیرون و دهنم رو هم که دیگه نگو ... جان
من این خودش نبودا !!! ...
بعد از این که یکم رفتیم ، گفتم :
_امید ! داری کجا می ری ؟!
امید _آآآم ... می خوام خانمم رو ببرم بیروم ، مشکلیه ؟!
!? Whatمی خواستم همون جا بلند داد بزنم :
اما گفتم :
_نه والا ... چه مشکلی !!! ... فقط یکم خیلی عادیه ...
امید تک خنده ای کرد و گفت :
_زبونت کپ چایی هاییه که تو صبحونه به من می دی .
_ببخشید ... این یعنی الآن چی ؟!
همون طور که می رفت با خنده انگشتش رو مثلا تو گوشش کرد و بعد نزدیک دهنش کرد و سرش رو تکون داد ... بلند
داد زدم :
_منظورت اینه که من تــلخــم ؟!
امید با حالت مظلومی که ازش بعید بود و اصلا بهش نمیومد ، بدون این که نگاهش رو از جاده بر داره گفت :
_نه نه نه ، ... آخه من همیشه فکر می کردم ماده ی تو گوش ترشه ...
_ خب چه ربطی به من داره ؟!
امید _ آخه می دونی ، بین خودمون بمونه ها ... ولی من که رفتم خواستگاری زنم ، توی خونشون یه بوی ترشی می زد
به صورتم ، فکر کردم شاید دختره ترشیده بود ...

romangram.com | @romangram_com