#دو_نقطه_متقابل_پارت_79
امید با دلخوری گفت : بــــله ... دست شما درد نکنه ... شما لطف دارین ... انقدر خجالتم ندین ...
_آقای شمسِ گوشت تلخ ، اگه کاری نداری من برم بخوابم ...
امید _ به قول شما دخترا ، زنگیدم بگم که شام نپزی و سریع بحاضری ....
_اااااااِ ، امید ! ... تغییر جنسیت دادی عزیزم ؟! ... خب پس باید فکر یه شوهر جدید باشم ...
امید _هه هه هه ، چقدر شما بانمکی خانم ستوده ... زبون درازی موقوف ...
پـــیش خودم خندیدم و گفتم ، چه غیرتی !!! ... ایـــش ...
_باش حالا ، ببینم چی می شه !!! کارت رو بگو شوهر ...
امید _ شوهر نه ، نگهبان ... حالا خانم ، سریع یه لباس شیک و پیک بپوش که میام دنبالت ...
از این که گذشته رو یادآوری کرده بود ، غمگین شدم و گفتم :
_نه امید ، اصلا حال و حوصله ی بیرون رفتن رو ندارم ...
مثل این که امید هم با یادآوری گذشته غمگین شد ، پس با بی حوصلگی گفت :
_واااای نگین ، لوس نشو ... یه کار مهمه ... ساعت 6333میام دنبالت ....
بعد از قطع کردن امید ، به وضعم نگاهی کردم که دیدم ، ... یــا خـــدا ... چشم های پف کرده . مماخ قرمز . لب های
پف کرده و رنگ پریده . صورت زرد ... اوه اوه اوه ...
پریدم حموم و بعد از حموم کلی به خودم رسید و آرایش ملیحی کردم ... یه مانتوی خردلی پوشیدم که یه ساپورت
لجنی رنگ به همراه یه شال لجنی رنگ هم همراهش بود . یه کیف دوشی زرد رنگ هم انداختم .
زنگ خونه زده شد . پریدم پایین که دیدم امید توی ماشین ، دم در ایستاده ... چقدر از بنز امید بدم میومد ... خیلی
گنده بود و برای همین من هیچ وقت جرعت نمی کردم اونو از امید قرض بگیرم ...
سوار ماشین شدم که امید در مقابل سلام کوتاه و خشک من با صدای مهربونی گفت :
_ســــــــــلام خانـــــم ، حال شما خوبه ؟!
واقعا در اون لحظه قیافه ی ترول ها رو پیدا کرده بودم و دهنم یه وجب باز شده بود ... از چند زاویه که نگاه می کردم ،
می دیدم درسته ، خود خود امیده !!! اِ واااا !!!
romangram.com | @romangram_com