#دو_نقطه_متقابل_پارت_59
رو به روی هم ایستادیم که امید با ولوم پایینی گفت : اون مرتیکه کی بود ؟!
با بی تفاوتی گفتم : کی ؟! کدوم مرتیکه ؟!
یه لحظه خشم تو چشماش برق زد و بهم نزدیک شد و داد زد :
_خودتو به اون راه نزن نگین ! مثل آدمیزاد بگو اون لعنتی کی بود ؟!
از ترس امید چسبیده بودم به دیوار ...نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم که آروم باشم و کنترل خودم رو به دست
بگیرم ... دوباره نقاب بی تفاوتی زدم و گفتم : یه همکلاسی ...
این دفعه مکثی کرد و یهویی پقی زد زیر خنده ... خنده هاش عصبی بود و سرش رو بالا گرفته بود و پشت سر هم می
گفت : جالبه ... جالبه ...
دوباره نزدیک شد و گفت : رو پیشونیم چیزی نوشته یا گوشام درازه ؟! ... یا فکر کردی فقط تو رفتی دانشگاه و من
اصلا از وضعیت اون جا خبر ندارم ... ؟!
سکوت کردم ... هر حرفی می زدم امید عصبانی تر می شد ...
دوباره بعد از مکثش گفت :
_از کی تا حالا همکلاسی های پسر ، دخترا رو با اسمشون صدا می کنن ؟! ... از کی تا حالا از ازدواج همدیگه به اون
حال میوفتن ؟! ... از کی تا حالا ؟!
باز هم سکوت کردم ... اصلا نمی دونستم چی بگم ... راست می گفت ... با این که هم گوش هاش دراز بود و هم رو
پیشونیش یه چیز محرمانه نوشته بود اما اینارو راست می گفت ... داشتم فکر می کردم که باز داد زد :
_چرا جواب نمی دی ؟! مگه من با تو نیستم ؟! چرا لال شدی ؟!
(بگو خدایی نکرده ) دیگه طاقتم تموم شد ... عادت نداشتم کسی سرم داد بزنه و این جوری باهام رفتار کنه ... من هم
یهویی از کوره در رفتم و بلند گفتم :
_دلیلی نمی بینم که بهت توضیح بدم ... اصلا تو کی هستی که سر من داد می زنی ؟!
نیشخندی زد و گفت : حتما شب بوده که نشناختی ! ... شناسنامه بیارم تا کاملا متوجه شی من کیم و با تو چی کار
دارم ؟!
romangram.com | @romangram_com